۱۳۹۰ خرداد ۲۰, جمعه

ریز حماسه ها

چندی پیش نام آقای "ش" بر سر زبان ها افتاد، البته آقای شین برای ما فردی نام آشناست چرا که برای سال های سال متصدی نانوایی "ش" بوده است و تنور رضایت بخشی هم دارد اما چندی پیش تنورشان را خاموش کردند نه به دلایلی نظیر تقلب*، گرانفروشی یا عدم رعایت بهداشت _آقای شین اهل این حرف ها نیست_ بلکه به خاطر دردی مشترک:
مثل همیشه آن روز هم آقای شین به اتفاق دستیارانش مشغول طبخ نان بودند. صف نسبتاً شلوغ بود و مشتریان هم خسته از انتظار* و کم طاقت از گرما که ناگهان بانویی به همراه سگش* وارد نانوایی شد. آقای شین بلافاصله به طرف ایشان رفت و بی توجه به صف، نان مقتضی را در اختیار ایشان گذاشت. با خروج ایشان صدا*ی اعتراض* از صف مشتریان به آقای شین به خاطر رعایت نکردن نوبت برخاست که با پاسخ متقن آقای شین روبرو شد:
"مگه ندیدین؟ آقای ا.ن همراهشون بود!"
و نانوایی ترکید! مشتریان با لبخندی بر لب سخن آقای شین را پذیرفتند به جز جناب "بی نام" که باز هم همان احساس مکرر سوزش در همان ناحیه ی همیشگی او را بر آن داشت که قید نان [و همچنین نمک] را بزند، دید که نان های خوش پخت آقای شین زیادی برایش گران است و باید نان را به نرخ به روزتری بخورد پس باز هم چشمانش را بست (آخر به آفتاب لبخند نیز حساسیت داشت) و از صف خارج شد چنان که کسی متوجه نشد جز فردی که پشت سرش ایستاده بود و خوشحال تر شد احتمالاً به خاطر جلو افتادن نوبتش.
ساعتی بعد جناب "بی نام" با چماقش و برادران نامشروعش بازگشت...
این روزها نقل کوچه ها و بازارها زبان سبز آقای شین هست که مانند هر چیز سبز دیگری حکمش تبر شد.
*  بی معنیا!
پ.ن: حتماً لازم نیست ژورنالیست باشی!

۱ نظر:

Fatima گفت...

چقدر عالی
بیچاره آقای شین یا بهتر بگم، بیچاره چماق به دست بی نشون، به خاطر وجود کم معنی ش